برای شنیدن یک داستان جالب و مهیج آمادهاین؟
Based on a True Story
بله، چیزی که در ادامه میخونید کاملا بر مبنای واقعیت و تجربه شخصی من هست که در پاییز 1402 اتفاق افتاد. اون روزها حسابی درگیر مطالعه مدلهای هوش مصنوعی مبتنی بر مکانیزم توجه بودم و قرار بود این مطالعه به یک مقاله مرور منتهی بشه. در اون دوره بالطبع به طور مرتب سروکارم به گوگل میفتاد و مفاهیم مختلف رو سرچ میکردم و گاها نتیجه نمیگرفتم و مجبور میشدم کوئری سرچ رو چندین بار تغییر بدم تا یک نتیجه مناسب پیدا کنم. علاوه بر مباحث درسی، برای انجام یک پروژه جدید هم نیاز به یادگیری مباحث جدید داشتم و از این بابت هرازگاهی سری به گوگل میزدم تا بعضی چیزها رو مرور کنم.
دقیقا عصر یک روز پائیز بود و من حسابی درگیر جستجو و یادداشتبرداری بودم که داستان اصلی اتفاق افتاد. برای درک بهتر یک مفهوم چندین بار کوئری رو تغییر دادم و یه دفه همینطور که غرق در عالم خودم بودم یه اتفاق عجیب افتاد. اول تصور کردم که مانیتورم دچار مشکل شده، یا حتی برای گوگل مشکلی پیش اومده. چندثانیه زمان برد تا از دنیای خودم بیام بیرون و چیزی که میبینم رو تفسیر کنم. شاید لحظات اول از بابت وقفهای که تو کارم بوجود اومد شوکه یا ناراحت بودم ولی بعدش فهمیدم دارم درگیر یه داستان جدید و فوق العاده میشم.
داستان از این قرار بوده که صفحه نتایج گوگل برای من به شکل ناگهانی با یک افکت در رابط کاربری به دو قسمت تقسیم شد و از وسط صفحه یک دریچه مشکی باز شد. تابحال گوگل رو این شکلی ندیده بودم و اصلا تصورش هم برام غیر ممکن بود. داخل دریچه یک سوال نوشته شده بود؛
تو داری به زبون ما صحبت میکنی، میخوای یک چالش حل کنی؟
آره حاضرم | نه فراموشش کن
وقتی که سوال رو خوندم تقریبا فهمیدم که داستان از چه قراره و چه چیزی در انتظارمه. قبلا شنیده بودم که برنامه جذب و استعدادیابی گوگل با شرکتهای دیگه کاملا متفاوته و روشهای مخصوص خودش رو داره. اما اینکه من در ایران و هزاران کیلومتر دور از گوگل و فضای کاریش چطور وارد این برنامه استعدادیابی شدم برام عجیب و باورنکردنی بود.
در هر حال چالش رو پذیرفتم. دریچه مشکی به طور کامل باز شد و صفحه نتایج گوگل هم رفت (نمیدونستم ناراحت باشم یا خوشحال، چون هرچی پیدا کرده بودم پرید). وارد یک صفحه مشکی شدم که تقریبا هیچ گزینه و رابط کاربری خاصی نداشت. فقط در بالای صفحه یک نشانگر تایپ چشمک میزد و فضای کلی اون شبیه به یک ترمینال بود. یه چیزی تایپ کردم و اینترو زدم. چیز خاصی نشد و نشانگر همچنان چشمک میزد و منتظر تایپ من بود. حدس اولم این بود که اینجا یه فضای مشابه یونیکسه که احتمالا فرمانهای لینوکس در اون قابل اجرا هست. پس خیلی ساده و مختصر یه ls نوشتم و اینترو زدم. بلافاصله لیست فایلها و پوشههای دایرکتوری روت برام تایپ شد. جالبه بدونید که تمام اسمها و فایلها هم مهندسی شده بود و همه چیز برای کنجکاوی آماده بود.
دقیق خاطرم نیست اما در همون دایرکتوری روت یک فایل با نام readme r قرار داشت که اون رو با دستور nano باز کردم. داخلش یه پیام خوش آمد بود به همراه یک داستان کوتاه. داستان از این قرار بود که انگار ما در یک سفینه فضایی گیر افتادیم و باید خودمون رو به همراه تعداد زیادی از خرگوشهای بیگناه که در اون زندانی شدن نجات بدیم. راه نجات از طریق حل یک سری معماها بود که همگی بخشی از داستان بودن و راه حلشون هم الگوریتمهای مناسب هست. در همون فایل شیوه دریافت چالش جدید گفته شده بود و من مطابق همون دستورالعمل چالش رو دریافت کردم. باید یک الگوریتم ساده مینوشتم که بتونه هر کلمه یا جملهای رو که دریافت میکنه به خط بریل تبدیل کنه.
الگوریتمها باید در ادیتور Nano نوشته میشد و با یک کامند خاص اجرا میشد. اون کامند الگوریتم رو در 10 تست مختلف قرار میداد و نتیجه تستها رو ارائه میکرد. 2 تست شفاف بود یعنی برای من توضیح میداد که چه چیزی وارد الگوریتم شده و خروجی مورد انتظار چی بوده و 8 تست دیگه به طور کامل پنهان بود و صرفا قبول شدن یا رد شدنش رو اطلاع میداد.
تمام پروسه از طرح سوال گرفته تا دریافت پاسخ و ارزیابی اون به شکل هنرمندانهای و با خلاقیت زیاد طراحی شده بود. با طرح هر چالش جدید، داستان پیشرفت میکرد و اتفاقات جدید در سفینه فضایی میفتاد. به طوری که بعد از چند ساعت حس کردم دیگه کارکرد و هدف اصلی این پلتفرم مهم نیست، فقط میخوام داستان رو ادامه بدم و هرطور شده خرگوشها رو نجات بدم
چالش دارای 5 سطح بود که من تونستم تا اواسط سطح سوم پیش برم. سوالها خیلی پیچیده شده و بیشتر معماریهای مربوط به ساختمان داده مطرح میشد. هرچند که استعارهای بودن شکل سوال هم باعث میشد تا فهم دقیقش کمی سخت بشه. من از تجربه تمام بخشهای این پروسه لذت بردم و یک تجربه فوقالعاده بود. اون پلتفرم به شکل کلی در دسترس عموم نبود و فقط با لینک دعوتنامه قابل مشاهده هست. اما من آدرسش رو یادداشت کردم و میتونید بهش سر بزنید اما در حالت عادی اثری ازش نیست و ریدایرکت میشه؛ foobar.withgoogle.com
من با لینک اختصاصی که از گوگل دریافت کردم یک بار تونستم وارد بشم و بلافاصله یک ایمیل وارد کردم و از اونجا به بعد صرفا با ایمیل میتونستم وارد بشم. تقریبا مهلت چندروزهای برای حل تمام سوالها در نظر گرفته بود و هر سوال هم زمان محدودی برای پاسخ داشت. از دوستان ایرانی که پرس و جو کردم هیچکس تجربه مشابهی نداشت اما بعضی نویسندههای مدیوم و ردیت از تجربه خودشون درباره این پلتفرم مرموز نوشته بودن. اینطور که از تجربیات دیگران فهمیدم در صورتی که هر پنج سطح چالشها رو حل کنید Recruiter یا همون شاخه استخدام گوگل با شما تماس میگیرن و دعوت به مصاحبه میشید. در صورت قبولی در مصاحبه در گوگل استخدام میشید که خب یک تجربه شگفت انگیزه.
تقریبا یک هفته درگیر این پلتفرم و داستان عجیب و مرموزش بودم. هرچند که تمام سوالها و اتفاقاتی که افتاد رو دقیق در خاطر ندارم، اما لحظات فوقالعادهای بود برام. نمیدونم چند نفر تجربه مشابه به من رو داشتن، حداقل در فضای وب فارسی ندیدم کسی ازش صحبت کنه و من خاطرهم رو بیان کردم تا یک انتقال تجربه باشه برای تیمهای سرمایه انسانی که در شرکتها مشغول به کار هستند. هرچند که قطعا نمونههای مشابه رو دیدن و مطالعه کردن اما استفاده از ظرفیتهای فناوری به این شکل میتونه تاثیر زیادی در جذب موفق داشته باشه. یک تجربه فوقالعاده خلق میکنه و از طرف دیگه روی برند کارفرمایی هم تاثیر قابل توجهی داره. در هر حال گوگل از پتانسیل خودش اینطور استفاده کرد که خب هوشمندانه بود و شرکتها میتونن از چیزی که در اختیار دارن استفاده کنن و تجربیات متفاوتی خلق کنن.
نظرات کاربران